به هیچ آغاز و پایانی اعتقاد ندارم که هیچ آغاز و پایانی توی مشتم نبوده است. به مرگ، به زندگی، به شعف، به غم، شادی، رنگ، بو، به مزه و به لمس هیچ تنی حتی تن گلبرگها و برگ های تازه نشسته شده روی درخت ها ، به لمس جنازه های زنده ی آدمیان با لبخندهای کهنه و دمده شان، به هیچ چیزی از این جهانی که می بینم اعتقاد ندارم الی دوست داشتن، سالی گوهی که گذشت فقط از دست دادم، ولی بیشتر دوست داشته شدم. پس
"و قسم به لحظه های سرشار از عشق" حتی اگر کم بود، دروغ بود.
درباره این سایت