|اول نوشت: این روزها که اینجا نیستم جایی هست که مخفیانه(!) در آن می نویسم، از روزمرگی ها گرفته تا هر چه که دوست دارم از شعر، فیلم و موسیقی. در سکوت و خلوت یک جمعیت ده دوازده نفره که سکوت کاملند! اگر دوست داشتید شما هم به جمع مان اضافه شوید حتما برایم کامنت بگذارید |
نوشته بود، به سادگی نوشته بود :"تو زندگیم همیشه دوست داشتم کلمه ی توی پرانتز باشم، از نزدیک شدن بیش از حد آدمها بدم میاد. از اینکه هیچ حسی بهشون ندارم هم." و صدای هندزفری رفت روی :"هیچ کس مثل من به این دقت گناه نمی کنه!" * ولی این گناه در نظرش می ارزد. این پرانتزی که دور خودش کشیده را دوست دارد و همه جا با خودش کشان کشان می بردش، حتی سر کلاس و بین همکلاسی ها جایی که باید تعامل داشت! ندارد! مثل سالهای دبستان نیست که از سر خجالت و تحقیر با هیچ کس دم خور نشود،نه! نمی ترسد ولی نمی خواهد.
دلش به حال آدمهای درست و درشتی که سمتش می آیند می سوزد، می آیند برای حرف،دوستی و این اواخر عشق شاید! سکوت جواب می گیرند. سکوت تلخِ گزنده! در نظرش می ارزد! می ارزد و گاهی هم فکر می کند:" در حقشون لطف کردم، همین اول کار ناامید بشن خیلی بهتره تا دلبسته تر بشن."
در سکوت، در کتاب،شعر و در موسیقی داخل پرانتزش زندگی می کند، می چرخد، داشت به بی کلامی که یادش نمی آمد کدام از این آدم هایی که به پرانتزش نزدیک شده بودند فرستاده بود، گوش می کرد که دو دختر از کنارش رد شدند و بوی عطرشان پرتش کرد به سه سال پیش! کسی بود که داخل پرانتز بود، و شده بودند دو دختر با یک عطر!
از زیر لب و چشمانش می گذرد:"می ترسم" ایستادن بیهوده است، می چرخد و راه نرفته رو روی نیمکت ولو می شود.
پ.ن: (می ترسم) +*ه.پ
عکس:نقاشی از aoki tetsuo
درباره این سایت