همین حالا که استکان چای داغ را گذاشته ام روی فرش، و به بخارش نگاه می کنم به سرم می زند امروز قرار نبود چای داغی کنار دستم باشد و به بخارش نگاه کنم. از تقریبا 24 ساعت گذشته حرف می زنم. چرا تقریبا چون دیشب این وقت تازه داشتم امضاهای آخر را پای پرونده می زدم و برگه ی ترخیص می گرفتم و هنوز تمام نشده بود ساعت 10:15 دقیقه.

ترسیده بودم از تنهایی، کی؟! وقتی که با وجود درد زیاد بعد بیست دقیقه که گردنم را پایین گرفته بودم که صورتم جز فیلم ها و لایوهای تماشاگرها نباشد با دست های همچنان لرزان به دستور پلیسی که بالای سرم بود به اورژانس زنگ زدم یک بار، دوبار، سه بار، چهار بار، بارها شماره را با یک 1 اضافه گرفتم، پلیس گوشی را ازدستم گرفت، شماره را گرفت و وقتی همچنان بوق می خورد گوشی را پس داد، آدرس را گفت و و رفت!

ترسیده بودم از تنهایی، کی؟ وقتی که تکنسین اورژانس آتل را به گردن هایمان بست و موقع فرو کردن سوزن توی دستم وقتی چشم هایم را بسته بودم ،گفت:" نترس، تموم شد". وقتی که گفت با خانواده یا آشنایتان تماس بگیر و من گفتم هیچ کس را نداریم، همین سه نفریم.

ترسیده بودم از تنهایی وقتی که اورژانس بیمارستان؛ مسئول پرونده گفت به پدر یا مادرت زنگ بزن و گفتم غریبم! وقتی که با پاهای لرزان و آتل گردن پرونده تشکیل می دادم. وقتی که پدری لباس بیمارستان را تن پسر شش ساله اش می کرد و به دلداری های خانواده و دادهای پزشک و پرستار اعتنا نمی کرد و از شوک خبر :"باید بره اتاق عمل" زجه می زد.

بعد از ساعت ها طولانی شدن چکاپ و تا رادیولوژی و داروخانه رفتن، وقتی بالاخره سرم را وصل کردند به پایین تختم خیره شدم. مردی روی ویلچر افتاده بود و حتی ناله نمی کرد.

آخرین نفرمان هم که ترخیص شد، برگه ی ترخیص را که ثبت کردیم و تحویل دادیم، مرد همچنان روی ویلچر بود. پرستار داد زد: خانواده ی این مرد تی شرت نارنجی، جواب ندادن، همراه نداره، بگین خدمات بیاد ببرش آزمایشگاه و رادیولوژی.

پ.ن: تنهایی؟!

+خوبم!

عکس: پینترستِ من :)



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی محمدرضا احمدی آرام تر از نسیم بلاگ ایران تک بارتهران 22638892..44964771 بیا و حال اهل درد بشنو MOVIES ورق ژئو ممبران حلقه شهیدان اشراق دیزل ژنراتور ولوو